علم تكنولوژي و جامعه
n تعامل استقرا و قياس
”معرفت علمي ، معرفتي است كه با اتكا بر شيوه علمي از يافته هاي تجربي حاصل از مشاهده و آزمايش اثبات شده است“.
چنين ديدگاهي در اثر انقلاب علمي و عمدتا از قرن هفدهم ديدگاه غالب شد. گاليله ، كپرنيك، نيوتن ، دكارت در عموميت دادن اين ديدگاه سهم موثري داشتند . بيكن مي گفت ” براي شناخت طبيعت بايد به خود آن مراجعه كنيم.“
n تعامل استقرا و قياس
استقرا سطحي
اگر تعداد زيادي A تحت شرايط بسيار متنوعي حاصل شوند و اگر تمام A ها بدون استثناء ويژگي B را داشته باشند، انگاه تمام A ها ويژگي B را دارند.
مثال مرغي كه بر حسب مشاهدات بسيار بسيار زياد فهميده بود هر روز صبح به او دانه مي دهند و در نتيجه صبحها در انتظار غذا بود ، يك روز صبح سرش را بريدند تا غذاي آدمها شود.
ادامه
n اما هنوز مناقشه بر سر اعتبار استقراي سطحي حتي در فرم احتمالي آن باقي است مشاهده افراد زيادي كه بر اثر استعمال دخانيات سرطان مي گيرند ما را صددرصد قانع نمي كند كه با كشيدن سيگار من هم سرطان بگيرم.
n A سيگاري ها سرطان مي گيرند.
n B من سيگاري هستم
n C من سرطان مي گيرم
n با آن كه C نتيجه منطقي A و B است با اين وجود به دنبال يك رابطه علّي مي گرديم. مثلا نيكوتين در يك فعل و انفعال شيميايي مي تواند سلولها را آماده ابتلا به سرطان نمايد.
تعامل استقرا و قياس
برهان قياسي : از قانون يا مباني كلي با معرفت منطقي به موارد جزيي رسيدن.
مثالي از قياس منطقي
Aـ تمام انسانها فاني ا ند Aـ انسانها فاني اند
Bـ احسان يك انسان است Bـ مرغ انسان نيست .
Cـ احسان فاني است Cـ مرغ فاني نيست.
”گاس“ مي گويد خطا جزو لاينفك اندازه گيري است . نتيجه كمي مشاهده ، نوعي اندازه گيري است. اگر شروع علم صرفا با مشاهده باشد يعني مي توانيم با خطا آغاز كرده باشيم.
بعدا ، خواهيد ديد ابطال پذيري از ويژگي هاي علم است. خطا جزء لاينفك علم است. گزاره اي قطعي مثل: زمين يا دور خـود مي چرخد يا نمي چرخد ، فقط يك اطلاع غير علمي است.
به قول پوپر، پيشرفت علم به واسطه آزمون و خطاست .
نظــريات علمــي بايد صريح و دقيق باشند . ابطالگرايان از واژه هايي مثل تقريبا معمولا ، حدودا ، خوششان نمي آيد آنها نظريــه سرعت نور در خلاء 1010× 8/299 متــر در ثانيــه است را به ادعــاي سرعت نور تقريبا 1010 × 300 ثانيه است ، ترجيج مي دهند . صرفا به دليل آنكه ابطال اولي آسانتر است.
n تبيين مسير پيشرفت علم از ديدگاه ابطالگرايان
مسائلي پيش روي انسانها قرار مي گيرد . انديشمندان فرضيه هايي ابطال پذيــر براي حـل مسائــل پيشنهـاد مي كنند و فرضيات مورد نقد و آزمون قرار مي گيرند. بعضي به سرعت حذف مي شوند برخي ديگر كه موفقترند بايدمورد آزمونهاي سخت تر قرار گيرند . وقتي بالاخره ابطال شدند مسائل جديد و فرضيه هاي نوين براي پاسخ به آنها مطرح مي شود و..... درست مثل شتاب تغييرات علم و تكنولوژي نظريات نوين قاعدتا شكننده تر و ابطال پذيرتر از فرضيات قبلي اند(فوق مجموعه قبلي ها هستند و راحتتر مي توان راهي براي ابطال آنها يافت).
n يك مورد مهم از ابطال يك نظريه و تولد موضوعي آن ، در نظريه اي جديد
نظريه مجموعه هاي كانتور
و
پارادوكس راسل
اقتباس از نظريه مجموعه ها (Pinter, 1971)
n نظريه مجموعه هاي كانتور
از نظر كانتور مجموعه ” كلكسيوني از چيزهاي معين و متمايز محسوس است كه مي تواند به عنوان يك كل تلقي شود“.
كانتور و پيروانش بر يك ”برداشت عام“ (Common – Sense) نظر داشتند كه
”اگر بتوانيم يك ويژگي براي چيزها در نظر بگيريم ، خواهيم توانست مجموعه چيزهايي را كه داراي آن ويژگي باشند را شكل دهيم “ .
پارداوكس ها، از همين برداشت عوامانه و تكيه زدن روي ”هر ويژگي“ نشئت مي گيرند.
ادامه پارادوکس
n كانتور در فاصله سالهاي 1873 تا 1897 مقالات متعدد و با ارزشي در نظريه مجموعه ها و قضاياي مربوطه منتشر كرد. امــا به تدريج انتقاداتي بر نظريه او وارد شد كه اساس نظريات كانتور را به چالش مي كشيد. ابتدا به نظر مي رسيد با ايجاد تغييراتي در تعريف مجموعه، چالش ها از ميان برود. ولي ”راسل“ (Russell) در 1902 با بيان يك پارداوكس منطقي، نظريه مجموعه هاي كانتور را از اساس زير سئوال برد.
n پارادوكس ها روي نظريه مجموعه ها از دو نوع منطقي (Logical) و بياني (Semantic) بودند . در اينجا پارادوكس راسل از گونه اول و پارادوكس ”باري“ (Barry) از گونه دوم نقل مي شوند.
ادامه پارادوکس راسل
n اگر A يك مجموعه باشد، عناصر آن نيز مي توانند مجموعه باشند. مثلا A مي تواند مجموعه اي از پاره خط ها باشد كه هر پاره خط خودش مجموعه اي از نقاط است . ضمنا، مجموعه هايي يافت مي شوند كه عنصري از خودشان باشند مثلا مجموعه تواني A يا P(A) (مجموعه تمام زير مجموعه هاي A ) كه خودش عنصري از خودش است .
متن پارادوکس راسل
n فرض كنيد : S مجموعه همه مجموعه هايي باشد كه عنصر خودشان نباشند.
n آيا S عنصري از خودش هست؟ خوب ، اگر S عنصري از S باشد، يعني S € S . سپس، طبق فرض S متعلق به S نيست
n اما اگرS متعلق به S نباشد بازهم طبق تعریف این مجموعه S متعلق به این مجموعه است
n در رياضيات وقتي به چنين تضادي مي رسيم ، بايد يكي از فرض هامان غلط باشد. يعني، يا فرض اينكه مجموعه اي متعلق به خودش باشد غلط است يا مقوله ” مجموعه تمام مجموعه هايي كه عنصر خودشان نباشند“ كه هيچكدام غلط نيست.
پارادوكس بیانی باری
n متد” اگزيومانيك “ (Axiomatic)
متداگزيوماتيك در هندسه اقليدسي (300 سال پيش از ميلاد مسيح) كم وبيش به صورتي مقدماتي مشهود است (اقليدس ضرورتي در تعريف عناصر اصلي نظريه اش ، يعني نقطه و خط حس نكرده بود) . او تعدادي ”اصول“ (Axioms) و ”پذيره ها “ (Postulates) را كه مستقل و سازگار با يكديگر بودند ، تبيين كــرده بود و آنها را مــاورا پرســش يا درخواست اثبــات مي دانســت (فقط قابل قبول) . با منطق و ”زباني رسمــي“ (Formal Language) مي توان قضايا را يكي يكي طرح و اثبات كرد . در اثبات هر قضيه ميتوان از تمام اصول، پذيره ها و قضاياي قبلي استفاده كرد.
n ”پذيره توازي“(Parallel Postulate)
اگر دو خط A و B خط سومي مثل C را قطع كنند و اگر مجموع زواياي دو زاويه داخلي كه A و B با C مي سازند كمتر از دو قائمه باشد ، A و B بالاخره همديگر را در همان طرف قطع مي كنند.
چنين بياني از نظر اقليدس آنقدر بديهي است كه مي توان آن را يك پذيره بي نياز از پرسش يا اثبات به شمار آورد.
n ويژگيهاي مهم علم جديد:
1 ـ اگر بخواهيم علم را د رمقابل جهل قرار دهيم آن وقت منظور مان از علم ، علم جديد نخواهد بود . بلكه، علم را مساوي معارف يا دانستنيهاي بشر فرض كرده ايم .
2 ـ معادله (علمي = درست) ،معادله درستي نيست.
3 ـ تجربه اي كه در تعريف روش علمي به آن اشاره كرديم، نمي تواند تجربه دروني وشخصي باشد.
عرفان لبريز از تجربه هاي دروني عارف است . براي فهم آنها راهي جز چشيدن آنها نيست. اين همان معني ”عينيت“ (Objectivity) در علم جديد است . تجربه علمي بايد به نوعي تكرار پذير باشد(گاه به صورت شبيه سازي و حتي به طور انتزاعي).
4 ـ پديده هاي ژرفي چون خداوند و مفهوم پيچيده اي مثل روح در قلمرو علوم قرار نمي گيرند.
ويژگيهاي مهم علم جديد:
5 ـ در روش علمي به دنبال فرضيه سازي و پاسخ به پرسشها هستيم .
6 ـ يك نظريه يا قانون علمي :
الف – در محدوده بيان قانون ، كليت نسبي دارد.
ب – بايدقابليت توجيه يا پيش بيني داشته باشد (به طور نسبي و مشروط)
ج ـ وقوع بعضي حوادث را ناممكن اعلام ميكند . يعني ، با حدوث هر پيشامدي سازگاري ندارد. وقتي پيشامدي ناسازگار با قانون (در قلمرو قانون ) علمي روي مي دهد آن قانون يا به كل ابطال مي شــود يا بايد در قلمــرو آن تجديد نظر عمده اي صورت گيرد.
د ـ نمي تواند كل گرا ، همه جانبه ، جاودانه و بي كرانه باشد.
هـ ـ مي تواند ابطال شود و بايد نقد پذير باشد.
n مثال
مثال :
فرضيات زير را در نظر بگيريد:
1 – رنگ اشياء در اثر نگاه ما ايجاد مي شود.
2 ـ مزه يا طعم اشياء در اثر زبان زدن ما بر آنها (چشيدن) ايجاد مي شود
اين فرضيات در عين غلط بودن به نوعي قابل اثباتند . چرا؟
n ا دامه مثال
n اين فرضيات در عين غلط بودن به نوعي قابل اثباتند . چرا؟
n مي توان تمام اشياي رنگين و مزه دار را به شهادت گرفت. تا چيزي را نبينيم نمي توانيم بررنگش فتوا دهيم و تا چيزي را يچشيم برمزه اش . اگر راه مستقلي براي تعيين رنگ و مزه اشياء جز ديدن و چشيدن آنها در اختيار نباشد، چگونه مي توانيم بگوييم اين شي فلان رنگ است يا آن شي داراي بهمان مزه ؟
n ادامه مثال
n باين ترتيب، اين فرضيات هميشه قابل اثباتند. با اين وجود ، نوعي فريب در آنها نهفته است. دو فرضيه اين مثال با اغلب مواردي كه به عنوان ويژگيهاي مهم علم جديد بر شمرديم در تعارضند . در هر دو مورد، صحبت از تجربه دروني است . كل گرا، همه جانبه، جاودانه و بي كرانه به نظر مي رسند. ابطال ناپذيرند . صفات رنگ و طعم را نمي توان از اشياء حذف كرد تا تاثير آنرا بر اين دوفرضيه بررسي نمود (بي رنگي ، نوعي رنگ و بي طعمي نوعي مزه است) يعني ، حتي اگر اين صفات را حذف كنيم باز هم فرضيه فريبكارانه اين مثال تغيير نمي كند!
n فلسفه
فلسفه ،معرفتي است كه با صافي روش علمي (تجربه و آزمايش) مانوس نيست. فلسفه نوعي آگاهي جهان شناختي است . فلسفه به عنوان متافيزيك يا ماورا طبيعت (بعد وحتي قبل طبيعت)، نوع بيشتر مطرح فلسفه است. بحث رايج ، مقوله هستي شناسي و بودن است به طور عام. زمان ، مكان يا موجوديت خاصي مورد نظر نيست. تمامي هستي مورد تفحص است.
n ادامه فلسفه
اولين پرسشي كه به ذهن فيلسوفان متافيزيك مي رسد، ثابت يا متغير بودن هستي است. به دنبال آن پرسشهايي مثل قديمي يا حادث ،علت يا معلول ، هميشگي يا فاني و.... در مورد كل هستي مطرح مي شود. چنين پرسشهايي گاه به طبقه بندي هاي قابل توجه و درخشاني منجر مي شوند.
فلسفه و علم جديد نمي توانند به يكديگر تبديل شوند. اهداف آنها بسيار متفاوت است . فلسفه متافيزيك در كوشش به يافتن پرسشهايي است كه در قلمرو علم نيستند. نمي توان با آنها ابداع يا اختراع كرد. كاربرد فلسفه به تكنولوژي منجر نمي شود . با فلسفه نمي توان دست به پيش بيني زد (منظور پيشامدهاي مادي اند).
اما ، ذهن پوياي آدمي به فلسفه نيز محتاج است. دانستن از مهمترين نيازهاي آدمي است . تفحص در چند و چون هستي ، منشاء و عاقبت آن ، هيچ گاه از ذهن انسان پويا خارج نمي شود. فلسفه روش شناسي اين تفحص است . اگر انديشه هاي فلاسفه در طول تاريخ به معنــاي عام كلمه ” كاربردي“ نبوده اند ولي سهمي بسيار در شكل گيري نگرش انسان داشته اند.
n فلسفه علم :
فلسفه علم به نظر اغلب فلاسفه و علما ” علم شناسي يا شناخت علمي علم است“. معرفت هايي چون فلسفه تاريخ ، فلسفه علم ، فلسفه هنر، فلسفه اخلاق درهمين زمينه شكل گرفته اند. مثلا فيزيك علمي است كه تحولات ماده ،انرژي ،جرم، سرعت، شتاب ، الكتريسيته . نور و..... در آن مطرح است. فيزيك دانشي است كه ما را با روابط بين پديده هاي طبيعي آشنا مي كند
n ادامه فلسفه علم
n روابط در علم فيزيك اكثرا به صورت قانون، مدل و فرضيه بيان مي شوند. در فلسفه فيزيك خود فيزيك به عنوان واقعيتي خارجي بررسي مي شود. روابط بين قوانين، چگونگي تبيين آنها و مسير تحولات علم فيزيك بحث هاي اساسي فلسفه فيزيك هستند.
n علم تاريخ، علم به حوادث گذشته و نقد و تحليل علمي حوادث است . فلسفه تاريخ ماهيت علم تاريخ را كنكاش مي كند. آيا علم تاريخ را مي توان در قلمرو علم جديد وارد كرد؟
n آيا مي توان در مسير توسعه علم تاريخ پيش بيني نمود؟ آيا قوانين تاريخي را مي توان تبيين كرد؟ چه تشابهي بين پديده هاي فيزيكي و تاريخ وجود دارد؟ چه ارتباطي بين علم تاريخ و هنر وجود دارد؟
n اينها ، پرسش هايي هستند كه در قلمرو فلسفه تاريخ مطرح مي شوند.
ملاحظه مي كنيد كه فلسفه علم در شاخه هاي مختلف خود ارتباط روشني با فلسفه متافيزيك ندارد. فلسفه علم به علم نزديكتر است.
پس فلسفه علم نگرشي به علم شناسي است . درفلسفه علم ، كليت علم ، روشهاي حصول ، چگونگي قانون گذاري ها ، روابط بين شاخه هاي مختلف علم ، مسيرهاي توسعه علم و...... مورد بررسي قرار مي گيرد.